سپهرسپهر، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

سپهر عزیز دل مامان و بابا

اولین تاب و سرسره بازی سپهر

چون امروز تعطیل بود و هوا هم نسبتا گرمتر بود، با بابایی رفتیم پارک و شما برای اولین بار سوار تاب و سرسره شدی عزیزم.   اونجا همه ی حواست به بچه ها بود و با اینکه خوابت هم میومد، زل زده بودی به بچه ها.       ...
22 بهمن 1392

سفر به مشهد و نیشابور

سپهر جان، از اونجایی که جمعه (20 ام بهمن) جلسه دفاع از پایان نامم بود،دو شب قبلش (چهار شنبه) با قطار راهی نیشابور شدیم. مامان جون هم که چند روزی هست اومده تهران پیشمون، همراه ما اومد. تو قطار خیلی به شما خوش گذشت و کلی ذوق کردی   جمعه عصر هم بعد از دفاع مامان، همگی رفتیم مشهد ...   این چندتا عکس بامزه را بابا تو هتل ازت گرفته:     شنبه عصر هم برگشتیم تهران.با اینکه سفر کوتاهی بود ولی خدا را شکر، هم مامان کارش تمام شد و هم تونستیم بریم زیارت. اینم چند تا عکس قشنگ از تو قطار، هنگام برگشتن به خونه:         ...
21 بهمن 1392

سپهر می تونه بایسته

سپهر عزیز، چند روزه که به کمک تختت و یا مبل می تونی بدون این که کسی نگهت داره بایستی، ولی دیشب وقتی گذاشته بودمت پیش تابلوی قد، که قدت را اندازه بگیرم، تونستی یکی - دو دقیقه بدون هیچ تکیه گاهی بایستی  سپهر خوش تیپ ما با لباسای نو:      و چند تا عکس بامزه دیگه:         ...
15 بهمن 1392

عکسای پسرم در هفت ماهگی

سپهرجون مامانی، این ماه من حسابی سرم شلوغ بود و شما بیشتر پیش مامان بزرگ بودی. البته نسبت به قبل بیشتر منو می شناسی. واسه همین وقتی منو می بینی، بهونه می گیری و می خوای بیای بغلم. مامان عاشق این ژست مردونته عزیزم.   گل پسرم، این ماه یه بار سرماخوردی و چند روزی حالت خوب نبود. نه غذا می خوردی و نه داروهات را.   وقتی آفتاب و سایه را می بینی، کلی ذوق می کنی   موقع عکس گرفتن خیلی بامزه زوم می کنی تو دوربین. این ماه حریره بادام، انواع سوپ، نان و بسکوییت و ماست بهت دادیم. موقعی غذا خوردن ما، تو هم می شینی کنار سفره و کلی واسه خودت بازی می کنی   اینم اثر ناخنای تیزت روی پیشو...
1 بهمن 1392
1